کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
صورِ دوم
صور ِاول
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی كه چرا همی كند او نوحه گری
یعنی كه نمودند در آیینهی صبح
كز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
خیام؛ اینجا هم میتوان شنیدش.
کِی کردن
میخواهی کاری کنی. اول بار، پیش از آنکه امکاناش را بیابی، میشتابی؛ بار دیگر پس از فرصت یافتن دِرَنگ میکنی. در هر دو حال، خِرَدَت را مظلوم داشتهای.
ژاژخائی
ای دارندهی اورنگ سترگ
این روز، خجستهترین روزیست که دریافتهای و برترین همراهیست که داشتهای و بهترین زمانیست که گذراندهای.
پس، نیکی را کار بَر، بدی را دور دار، ناتوان را یاور شو و درمانده را بِرس و در بلاهای ناگهانی رنجدیدگان را پناه شو.
تو گِل بُدی ُو دِل شدی
هر چه اهل لا اله الا الله بسيار شدند، مخلصان کاستی گرفتند و کاستی گرفتند تا دور به ما رسيد و اينگونه شد که میبينی. عهد مصطفی عهدی بود که از سنگ و گِل بوی دل میآمد، و اکنون عهدی ست که از دل بویِ سنگ میآيد.
شهابالدين سمعانی؛ روح الارواح.
دو قدم از گِل آنورتر بروی به دل میرسی. پای از اینجا بِکَن، دست در دامن او کُن!