«و یاد کنید که گفتیم به این شهر درآیید و هرگونه که خواستید به خوشی و فراوانی از [نعمتهای] آن بخورید و از آن دروازه فروتنانه وارد شوید [و برای عذرخواهی] حطّه بگویید، تا گناهان شما را ببخشیم، و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود.»
این شهر، شهر ِ دل نیست؟ که فروتنانه باید واردش شد و بعد از آن خوشی است و فراوانی؟ راه را نشان نمیدهد؟ نمیگوید که «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»؟ نباید به این شهر آمد و نقش مقصود خواند؟